عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی-شب یلداسال 90

سلام یکی یکدونۀ من چراغ خونۀ من رهام عزیزم امروز پائیزم تموم میشه و سال دومی که تو عزیزدلم با مایی و شادی خونمون و صدچندان کردی الهی مامان فدای قدمهایی مخمليت شه تو فوق العاده ای. شب یلدا " یلدا " واژه ای سریانی است به معنای میلاد و تولد. این را دهخدا می گوید. همه چیز از ایران و آیین مهر و جشن ظهور میترا آغاز می شود که در گردشی به وسعت کل تاریخ ، دوبار به ایران بازگشته است. به روایتی، یلدا، روز تولد میترا و مسیح است اما شهرت این شب در ادبیات به دلیل همان طولانی ترین شب سال بودن آن است. در این بلندترین شب سال، افراد دور و نزدیک خانواده در منزل بزرگان قوم گرد آمده ، با خوردن آجیل و میوه شب را به شادی می گذرانند. از دیرباز...
30 آذر 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی

بدرود عشق من رهام جون جدیداً خیلی بد غذا می خوری منم غصه می خورم وقتی غذاتو نمی خوری .کلی تنوع تو غذاهات میدم ولی هیچ فایده ای نداره .دو شب پیش تب کردی خونه ماددرجون بودیم فک کنم به خاطر دندون تختیه که درمیاری الهی من فدات شم خیلی ناراحت میشم کل شهرو گشتیم برا ژل kindbabyبرا دندونات اين ژل سر كننده دندونه نمي دونم چرا ما رو هرچي دست ميذاريم قحطيش مياد هرجا ميريم ميگن تحريميم نيست. اون از پمپرزات اينم ژل آخر بابايي از يكي از دوستاش از داروخونه هلال احمر پيدا كرديم دوتا خواستيم گفت همين يه دونه مونده.خلاصه جونم واسه رهام جونم بگه من و بابايي سعي مي كنيم هرچيزي و كه عشقمون نياز داشته باشه برات تهيه كنيم قربونت برم.عاشقتم عاشقتم ديروز ...
26 آذر 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی-(سالگرد اولین حضور)

سلام گل پسر مهربونم امروز سالگرد حضور تو عزيزدلمه.خوش اومدي عزيزم. دو سال پيش تو همچين روزي ساعت 7عصر 24آذر 1388 من و بابايي متوجه حضور تو شديم چه روز قشنگي بود.تا صبح خوابمون نبرد.باورم نمي شد خدا من و لايق اين دونسته كه يكي از فزشته هاشو بده به من و منو لايق مادر شدن دونسته.ممنونم ممنوم از الطاف بي كرانش رهام عزيزم ديشب موقع غذا خوردن مي خواستي خودت غذا بخوري ملاحظه بفرمائيد. اولين غذا خوردن رهام توسط خودش رهام جون عاشق موتورتي از خواب بيدار كه ميشي ميگي قان قاااااااااان و ميري سراغش فدات بشم  عزيزدلم رهام و موتور جديدش پسملي گلم ببين چه كار خطرناكي انجام ميدي.  ...
26 آذر 1390

خاطرات 17ماهگی گل پسر مامانی

سلام دليل زندگيم تو را در قلب شعرم می گذارم به نام عشق، آن را می نگارم تمام حرف من در شعر این بود تو را تا بی نهایت دوست دارم رهام عزيزم فردا سالگرد( تاريخ24/9/90 )اولين حضور تو توي زندگي من و بابايه.روزي به ياد ماندني براي منو بابايي از خدا ممنونم كه فرشته كوچولوي نازي مثل تورو بهمون داده و ما رو لايق اين موهبت دونسته . رهام جون تا يادم نرفته برات بنويسم بابايي و عمو حسام از تهران يه كت خيلي ناز خريده بودن دستشون درد نكنه اينم عكسش پريشبم خاله ليلا(خاله من كه از من دو سال كوچيكتره)شام دعوتمون كرده بود رفتيم خونشون تو ومهديار يا به قول تو مه مه خيلي راحت باهم كنار مي اومدين البته ناگفته نمو...
24 آذر 1390

خاطرات 17ماهگي)عاشورا-تاسوعاي حسيني-محرم1390

سلام به گل پسر ماماني رهام جون اين دو روز تعطيلي آقايي كردي من و زياد اذيت نكردي .مامان جون نمي دونم تو وبلاگت نوشتم يا نه.ولي  برا توضيح نذريت باز برات مي نويسم .وقتي فهميدم خدا تو رو به ما هديه داده رفتيم پيش يه دكتر مثلاً خوب گفت حتماً بايد آزمايش سندرم بديم.تو شهر خودمونم نميشد مجبور شديم بريم تهران(اون موقع مادرجون اينا كرج زندگي مي كردن) رفتيم بيمارستان پارس آزمايش خون و سونو انجام داديم.گفتن خون بايد بره آلمان برا آزمايش.ما هم كه از استرس داشتيم سكته مي كرديم آخه از هركي مي پرسيدم مي گفت ما همچي آزمايشي نداديم.خلاصه جونم برات بگه چه روزايي رو گذروندم بماند.قرار شد جواب آزمايشو خود بيمارستان برامون پست كنه منتهي از وقتي كه ...
22 آذر 1390

تولد 17ماهگي قندعسل

سلام عزيزدلم عمر مامان تو تموم زندگي من هستي رهام عزيزم تا ابد دوست دارم. عزيزدلم تولد 17ماهگيت مبارك خيلي خوشحالم كه پسرم روزبه روز بزرگتر ميشه.الهي مامان قربونت بره اميدوارم ساليان سال باهمديگه خوش بگذرونيم و كنارهم باشيم .آمين رهام جون ديشب با خاله پريوش برا ماهگردت كيك پختيم چون 14ام مصادف بود با عاشورا تاسوعا برات دو شب زودتر كيك پختيم بابايي نبود هنوز از مسافرت برنگشته .خيلي خوشمزه شده بود البته به نظر خودم اينم عكس كيكت خوشگل من جديداً همش دوست داري وايسي كنار مايكرويو و به چراغش نگاه كني   ديشب با پريوش جون&nbs...
13 آذر 1390

شیطنتای فسقلی مامان

سلام گل پسر مامانی خوشگل من جدیداً خیلی شیطون شدی پیشت کم میارم.اینقد خستم می کنی که شبا بیهوش میشم.امروز تصمیم گرفتم یه کم برات بنویسم.   زندگي من تازگیا عاشق زیتون شدی سر غذا خوردن میای می شینی تند تند زیتون می خوری بعدش لبات سفید سفید میشه هر کاریم می کنم نخوری نمیشه که نمیشه عاشق اين كارتم   خوشگل من اين راديو رو مادرجون برات خريده جديداً خيلي باهاش بازي مي كني   رهام جون جديداً خيلي بهم وابسته شدي حتي دستشويي برا مسواك زدنم با مكافات ميرم.موقع جارو زدن يا تي كشيدنم بايد بغلم باشي حسابي خستم مي كني قربونت برم.دستشويي كه مي بردم بشورمت همش م...
12 آذر 1390

خاطرات 15ماهگی

گل پسر ماماني سلام رهام جون ماماني باز مريض شده نمي دونم چرا اينقد زود مريض ميشم سرما خوردم تو هم يه كوچولو سرما خوردگي داري.ديروز برف اومد پشت پنجره با هم نگاي برف كرديم بهت ياد دادم بگي برف مي گفتي بر . ديشب ميلاد و معين (پسر خاله هاي من) خونه ما بودن خيلي خوش گذشت شما هم مردونگي كردي و اذيتم نكردي.رهام جون جديداً ياد گرفتي مي شيني رو ماشينات .خودتم خندت مي گيره بابايي ميگه رهام ميشه گوريل انگوري(يه شخصيت كارتوني بود كه رو يه ماشين كوچولو مي شست) ديشب ياسمن نوه خانم سهراب پور واحد روبرومون اومده بود خونمون خيلي راحت با هم بازي مي كردين تو تختت يه نيم ساعتي بدونه سر و صدا بازي كردين.عزيزمامان جديداً هر چي دم دستت مياد پخش ...
5 آذر 1390

خاطرات 15ماهگی

سلام فندق من مامانی جدیداً خیلی با مزه حرف می زنی تموم کلماتی و که تلفظ می کنی وبلدی می کشی مثلاً می گی ماماااااااااااااااااااااااااان.باباااااااااااااااااااااااااااااااااااا.دَدَََََََََََََََََََََدَدَدَدَر.قان قاااااااااااااااااااااااان.به بببببببببببببببببببببببه.جیدددددددددددددددددددددددر(جیگر). اسم بابا جونم یاد گرفتی میگی حَدَن.  خیلی شیرین حرف می زنی منم قند تو دلم آب میشه اسم منم نصفه تلفظ می کنی میگی مو لبای کوچولوتم غنچه می کنی الهی من فدای حرف زدنت بشم عزیز دلم. رهام جون پریشب شام خونه مامان بزرگ من دعوت داشتیم.حسابی خاله و دایی های منو سرگرم کرده بودی همه فامیل دوست دارن و من هم از خدای بزرگ ممنونم که تو ف...
1 آذر 1390
1